آرنيكا رفته بود رو ميز ناهار خوري و پدربزرگش نگران از اينكه يك وقت نكنه از روي ميز بيافته!
اله بابا: بابا يكي اين بچه رو از رو ميز بياره پايين!
آرنيكا: من بچه نيستم. من آتيتام!
***************************************************
آرنيكا در بيمارستان با ديدن پرستار بخش:
من اين خامون (خانم) رو نيخوام! من دكتر نيخوام! نه من سوزن نيخوام
من: پس چي ميخواي؟
آرنيكا: هندونه!
***************************************************
من: آرنيكا بدو بريم جيش!
آرنيكا: نه رفت بالا
****************************************************
من: آرنيكا خانم دفعه آخرت باشه سر وسايل من ميري!
آرنيكا: نه اين ماله من (رژ لب)
من: اااااا پس اگه اين ماله تو پس ماله من كو؟
آرنيكا: نيدونم كه! حالا اين مال تو!!!!!!!!!!
****************************************************
آرنيكا: مامان بيا بازي كنيم . من عمه ما تو آتيتا!