Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

سر کاری!

دیروز عکس پدر بزرگو برداشته بودم داشتم داغونش میکردم که پدری گفت آرنیکاجان اونو بده به من بابایی، منم خودمو زدم به اون راه و به جای عکس قوطی خالی کبریتو بهش دادم. دوباره پدری گفت نه بابایی اونو بده به من ، منم گشتم روی زمین یک لنگه جوراب پیدا کردم و دادم به پدری ، دوباره پدری گفت: نه آرنیکا جان اونی که تو دستت بده به بابایی، منم آخر سر پیرهن آبی خودشو بهش دادم.
چرا بزرگترها هر چی ما برمیداریم رو میخواهن . مگه ما هر چی اونا بر میدارند میخواهیم؟؟؟؟

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه


یاد گرفتم که سوئیچ ماشینو بذارم سرجاش . یاد گرفتم که سوکت برق لب تاب پدری رو تو جاش میذارم. یاد گرفتم بگم "برو بابا". عاشق تلفن حرف زدنم وقتی مامانی تلفن همه رو می گیره که من باهاشون صحبت کنم سرشونو میبرم. خوب میکنم! مگه نه؟ تازه یاد گرفتم با شلنگ به گلها آب بدم و به پسر محمد آقا باغبون کمک کنم. آخه من بهتر از اون بلدم به گلها آب بدم. الانی هم با رنگ انگشتیام یک اشکالی رو طراحی میکنم که رامبراند عمرا" بتونه حتی طراحی اولیه اش رو هم در بیاره. دیگه دیگه .... خیلی کارهای دیگه بلدم . آهان یادم رفت یاد گرفتم که مامانی وقتی میخواهد عوضم کنه چه جوری عصبانیش کنم. کافیه یکمی چیش کوچولو از خودت در وکنی . همین. تا بعد ببینم چی میشه.

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه



من که بدون مامان نمیتونم بخوابم یا اون باید بیاد تو تخت من یا من باید برم تو تخت اونها

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

آرنیکا خانم الان دیگه 13 ماهه شده. اسم مامانو کاملا"تشخیص میده که باید ب کی بگه. لغت "نه" رو میدونه کجا باید استفاده کنه. وقتی زنگ خونه رو میزنن "کیه" میگه. به سمت اشیا اشاره میکنه و با اون زبون شیرینش میگه "این سیه" . خاله سعیده هم یک عروسکه کوچولوی آهنگ دار براش خریده که وقتی آهنگ میزنه دخملک باهاش میرقصه!
چند روز پیش که خونه دیبا جون بودیم حضرت والا با رنگهای انگشتی دیبا شروع کرد نقاشی کردن ولی اول یک کم مزه مزه کرد ببینه اگه خوشمزه است ترجیحا"بخورتشون. ولی مامان بیچاره بیش از 10 بار رفت دستاشو شست.
چه کنیم که دخمل اینقدرشیطون و قرطیه!!!!

5 شنبه این هفته مصادف با29 مرداد تولد دوست آرنیکا خانم "کوروش" هست که حتما" عکساشو براتون میذارم.