Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

من و اين همه خوشبختي محاله!

البته اين عكسي رو كه نمي بينيد (بلاگر هم با بنده چپ افتاده!) مطعلق به يك شيطان مو فرفري كوچولو هست كه امروز دسته گلي به آب داده كه تقريبا" باعث سكته ناقص مامانش شده و هنوز هم داره فكر ميكنه كه آيا زنده است يا بايد منتظر سكته كاملتري باشه!
بعد از ظهر امروز من و آرنيكا خانم رفتيم خونه مامان رباب، سعي كردم كه اين خانم كوچولو رو بخوابونم حالا بماند كه چقدر ترفند بكار بردم كه مجبورش كنم آروم بگيره انواع اقسام آهنگهاي موبايل رو امتحان كرد هر چي سگ و گربه تو موبايلم داشتم براش گذاشتم تا بلكه بخوابه ولي متاسفانه خودم خوابم برد! در خواب ناز بودم كه با صداي وحشتناك گروپ از خواب بيدار شدم و آرنيكا رو در كنار خودم نديدم. اينقدر وحشت كرده بودم كه منتظر بودم با فجيهترين صحنه زندگيم مواجه بشم رسيدم به اتاق عمه ما و ديدم تلويزيون با ميزش وسط اتاق و عمه ما هراسان مونده بود كه چه كنه! منم هاج و واج به عمه جون نگاه ميكردم و جالب بود كه آرنيكا رو نميديدم، قلبم تو دهنم بود و فكر كردم كه شايد آرنيكا زير تلويزيون مونده!منتظر بودم دهن عمه ما باز بشه كه يه لحظه اين وروجك مو فرفري از پشت پرده اومد بيرون! كاشف بعمل اومد كه حضرت خانم رفته بودند توپشون رو از پشت تلويزيون بردارند كه وقتي دولا شدند با باسن مباركشون زدند به ميز تلويزيون و اونو برگردوندند.
نيم وجبي كه خودش هم فهميده بود چه دسته گلي به آب داده هي راه ميرفت ميگفت عمه ما خيلي زياد دوستت دارم!
بعد من كه بهش اخم كردم با انگشت منو نشون ميداد و ميگفت عمه ما اين دعوا ميكنه!
خوب آرنيكا خانم هم كه براي عمه ما و مامان رباب حكم آيه قرآن رو داره نبايد بهش چيزي گفت براي همين خون خوردم و دم نزدم. ولي كلي خدا رو شكر كردم كه حداقل بلائي سر خودش نياورد.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

تولد دو سالگي 1389



خوب بالاخره نهم تير رسيد و من دو ساله شدم. اين چند وقت مامان و پدري در تدارك تولد من بودند و تقريبا" منو يادشون رفته بود!!!!!!!!!!!
مامان از دو هفته قبل دنبال يك لباس خاص برام بود و از اونجايي كه من يك دخمله 2 ساله بودم پيدا كردن لباس خاص هم قد و قوراه من خيلي سخت بود و اكثر لباسها، لباسهاي حشراتي مثل زنبور و پينه دوز و سوسك و موش و غيره بود و از اونجايي كه مامان از پايه از حشرات بدش مياد نپذيرفت بنابراين با كلي پرس و جو يك خياط لباسهاي بالماسكه تو خيابان فرشته پيدا كرد كه كارش حرف نداشت . مامان بدنبال يك لباس شخصيت كارتوني بود كه پيشنهاد لباس سفيد برفي رو به مامان دادند و خوب بالاخره اين لباس رو مامان برام سفارش داد.



براي سفارش كيك تولد مامان تقريبا" ميشه گفت تمام قناديهاي تهرون رو زير و رو كرد و بالاخره قنادي كوك نظر مامان رو جلب كرد و كيك مورد نظر من كه نه ولي مورد نظر خودش رو پيدا كرد. مامان وقتي نظر من رو خواست من كيك كرم سريالهاي بي بي انيشتاين رو تو قنادي صاحبقرانيه ديدم و دوست داشتم و انتخاب كردم ولي همونطور كه گفتم مامان كلا" با حشرات ميانه خوبي نداره بنابراين حق انتخاب رو از بنده گرفت و رفت كوك و كيك صورتي با گلهاي درشت رو سفارش داد. و به تعداد بچه هاي تو مهموني آب نبات گل براي روي كيك سفارش داد.



مهمانها حدودا" پنجاه نفر بودند كه فقط هفت تا بچه تو مهموني تولد بنده تشريف آورده بودند.
از اونجايي كه هيچ مهموني بدون حرف و حديث و خاطره نيست، مهموني تولد بنده هم دست خوش يكسري حوادث شده بود . وقتي ساعت چهار پدري رفته بود كيك من رو تحويل بگيره، ماشينش رو تو محدوده شير آتش نشاني پارك كرده بود و جرثقيل نازنين پليس هم ماشينش رو برده بود. حالا در نظر بگيريد قيافه پدر رو بهمراه كيك بزرگي در دست!!!!
خوب از اونجا كه تعداد مهمونها زياد بود مامان تولد من رو خونه مامان رباب گرفتند. و خوب براي مامان هماهنگي بين دو خانه سخت بود. چون مامان تمام كارهاي دسري و آشپزي خودش رو تو خونه خودمون انجام داد و بردن اين مواد به خونه مامان رباب خودش پروژه اي بود! براي همين مامان و پدر خودشون به مهموني دير رسيدند يعني دقيقا" پنج دقيقه بعد از اينكه مامان و پدري رسيدند خونه مامان رباب، مهمونها رسيدند براي همين مامان و پدري دست و
پاي خودشون رو خيلي گم كردند.
مامان دسر آكواريوم معروف رو براي من اقيانوس درست كرد كه خيلي خوشمزه بود (البته به نظر مهمونهاي توي تولد) ، دسر پاناكوتا هم پاي ثابت ميز دسر مهمونيهاي مامانمه، مامان رباب هم زحمت يك كرم كارامل خوشمزه رو كشيده بودند و خاله سوسن هم زحمت شيرني دوكي رو كشيده بودند. ميز شام هم شامل هشت نوع غذا بود: زبون، لازانيا، قورمه سبزي، لوبيا پلو، والاوان، كتلت، حليم بادومجون، شاورما... البته بگم كه همه اينا رو مامان با كمك خاله نوشا و مامان بتول و مامان رباب درست كرده بود.
خلاصه اين هم از جشن تولد بنده با اين همه شلوغ پلوغي
و از اونجايي كه همه خاله هايي كه تو مهموني خيلي خوشثيپ و خوشگل بودند و تو تمام عكسها بودند مامان به زور تونست اين دو سه تا عكس رو اديت كنه و اينجا آپلود كنه!