Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

خانه دريا - 1389


دوم فروردين ما رفتيم خانه دريا. بماند كه تو راه كلي مونديم نه به خاطر شلوغي بلكه به خاطر اينكه وزارت راه و ترابري نازنين يادش افتاده بود تو ايام عيد هم اتوبان بابائي رو ببنده و هم قبل از امام زاده هاشم جاده رو بخاطر خط كشي بسته بوند!!!!!!!!!!!
من خيلي خسته شده بودم هم گرمم بود هم دوست داشتم راحت تو تختم دراز بكشم ولي زهي خيال باطل!
مامان با مامان رباب هماهنگ كرده بود كه ناهار رو از تهران درست كنه و ببره. جاتون خالي مامان هم يك قورمه سبزي دبش درست كرده بود كه سر هر پيچ جاده بوش بلند ميشد و دل من و پدري هي غنج ميرفت. عمه مي مي هم چندين بار رو موبايل پدر تماس گرفت كه دلمون از گشنگي غش رفت. وقتي رسيدم خانه دريا ساعت چهار و ربع بود و همه منتظر قابلمه پر از قورمه سبزي خوشمزه بودند. جاي همتون خالي!
شب اول كه ما رسيديم مامان رباب اينا يك عالم مهمون داشتند كه اومده بودند براي ديد و بازديد عيد. كلي شلوغ و پلوغ بود من هم تا تونستم به قول مامان رباب آتيش سوزوندم. خنده

نوروز 1389






امسال من براي دومين بار مراسم نوروز و عيد رو تجربه ميكردم البته پارسال من خيلي كوچولو بودم و در مورد سفره هفت سين و ماهي قرمز و سمنو سر در نمي آوردم. امسال من و مامان دو ساعت مونده بود به سال تحويل با كمك پدري سفره هفت سين رو چيديم مامان رباب سال اول كه مامان و پدري باهم ازدواج كرده بودند يك سفره سبز خوش رنگ به نشاني تازگي و نو بودن بهار به مامان داد و مامان هر سال سفره هفت سين رو روي همين سفره سبز خوش رنگ ميچينه! از اونجا كه امسال روزهاي تعطيل دو روز زودتر از سال تحويل شروع شده بود هم ماماني اينا و هم مامان رباب اينا رفته بودند شمال و ما تنها بوديم.نزديك سال تحويل كه ساعت 9 و خورده اي بود خاله مرضي و عمو شهروز كه تنها بودند اومدند خونه ما و ما رو از تنهايي در آوردند من كه كلي خوشحال بودم. فكر ميكردم يه اتفاق خوبي داره ميافته كه همه لباسهاي نو پوشيده بودند و خوشحال بودند. من كه همه جا فقط گل ميديم باخوشحالي گل ها رو به مامان و پدري نشون ميدادم و ميگفتم" مامان گل" " مازي گل".
ايام نوروز رو دوست دارم چون هم مامان دائما" پيش منه و هم اينكه استرس كار و صبح زود بلند شدن رو نه تو مامان ميديدم نه تو پدري. از اونجا كه پدر امسال امتحان داشت ، مامان و پدر تصميم گرفتند كه امسال نوروز رو تو خونه بمونند و هيچ جا نرند. ولي مگه ميشه؟؟؟
فرداي روز سال تحويل تصميم گرفتند كه وسايل رو جمع كنند و برند سمت خانه دريا!