Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

تولد دو سالگي 1389



خوب بالاخره نهم تير رسيد و من دو ساله شدم. اين چند وقت مامان و پدري در تدارك تولد من بودند و تقريبا" منو يادشون رفته بود!!!!!!!!!!!
مامان از دو هفته قبل دنبال يك لباس خاص برام بود و از اونجايي كه من يك دخمله 2 ساله بودم پيدا كردن لباس خاص هم قد و قوراه من خيلي سخت بود و اكثر لباسها، لباسهاي حشراتي مثل زنبور و پينه دوز و سوسك و موش و غيره بود و از اونجايي كه مامان از پايه از حشرات بدش مياد نپذيرفت بنابراين با كلي پرس و جو يك خياط لباسهاي بالماسكه تو خيابان فرشته پيدا كرد كه كارش حرف نداشت . مامان بدنبال يك لباس شخصيت كارتوني بود كه پيشنهاد لباس سفيد برفي رو به مامان دادند و خوب بالاخره اين لباس رو مامان برام سفارش داد.



براي سفارش كيك تولد مامان تقريبا" ميشه گفت تمام قناديهاي تهرون رو زير و رو كرد و بالاخره قنادي كوك نظر مامان رو جلب كرد و كيك مورد نظر من كه نه ولي مورد نظر خودش رو پيدا كرد. مامان وقتي نظر من رو خواست من كيك كرم سريالهاي بي بي انيشتاين رو تو قنادي صاحبقرانيه ديدم و دوست داشتم و انتخاب كردم ولي همونطور كه گفتم مامان كلا" با حشرات ميانه خوبي نداره بنابراين حق انتخاب رو از بنده گرفت و رفت كوك و كيك صورتي با گلهاي درشت رو سفارش داد. و به تعداد بچه هاي تو مهموني آب نبات گل براي روي كيك سفارش داد.



مهمانها حدودا" پنجاه نفر بودند كه فقط هفت تا بچه تو مهموني تولد بنده تشريف آورده بودند.
از اونجايي كه هيچ مهموني بدون حرف و حديث و خاطره نيست، مهموني تولد بنده هم دست خوش يكسري حوادث شده بود . وقتي ساعت چهار پدري رفته بود كيك من رو تحويل بگيره، ماشينش رو تو محدوده شير آتش نشاني پارك كرده بود و جرثقيل نازنين پليس هم ماشينش رو برده بود. حالا در نظر بگيريد قيافه پدر رو بهمراه كيك بزرگي در دست!!!!
خوب از اونجا كه تعداد مهمونها زياد بود مامان تولد من رو خونه مامان رباب گرفتند. و خوب براي مامان هماهنگي بين دو خانه سخت بود. چون مامان تمام كارهاي دسري و آشپزي خودش رو تو خونه خودمون انجام داد و بردن اين مواد به خونه مامان رباب خودش پروژه اي بود! براي همين مامان و پدر خودشون به مهموني دير رسيدند يعني دقيقا" پنج دقيقه بعد از اينكه مامان و پدري رسيدند خونه مامان رباب، مهمونها رسيدند براي همين مامان و پدري دست و
پاي خودشون رو خيلي گم كردند.
مامان دسر آكواريوم معروف رو براي من اقيانوس درست كرد كه خيلي خوشمزه بود (البته به نظر مهمونهاي توي تولد) ، دسر پاناكوتا هم پاي ثابت ميز دسر مهمونيهاي مامانمه، مامان رباب هم زحمت يك كرم كارامل خوشمزه رو كشيده بودند و خاله سوسن هم زحمت شيرني دوكي رو كشيده بودند. ميز شام هم شامل هشت نوع غذا بود: زبون، لازانيا، قورمه سبزي، لوبيا پلو، والاوان، كتلت، حليم بادومجون، شاورما... البته بگم كه همه اينا رو مامان با كمك خاله نوشا و مامان بتول و مامان رباب درست كرده بود.
خلاصه اين هم از جشن تولد بنده با اين همه شلوغ پلوغي
و از اونجايي كه همه خاله هايي كه تو مهموني خيلي خوشثيپ و خوشگل بودند و تو تمام عكسها بودند مامان به زور تونست اين دو سه تا عكس رو اديت كنه و اينجا آپلود كنه!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

واي عزيز دل خاله تولدت مبارك!
خاله جون من كه لباسم پوشيده بود به مامان بگو حداقل عكس منو بذاره!
قربون قدت برم كه تو لباست واقعا" مثله سفيد برفي شده بودي!
خانم طلا

قربونت برم
خاله سارا

سید گفت...

سلام آرنیکا جان
من تقریبا هرروز وبلاگ شمارو میبینم
تولدت مبارک بابا و مامان را نگاه
کن چقدر برای تو گل نازنین زحمت میکشن
دوستی و عشق زحمت داره لذت هم داره
برایت آرزوی سعادت دارم .
دوست داشتم عکسهای دو سالگیت رو ببینم
سید

لیلا مامان پویان گفت...

خسته نباشی مامان شیوای مهربون به به چقدر هم کدبانوگری کردی(هیچ عکسی برام باز نشد"آیکون گریه و خودزنی"اینا رو از روی توضیحاتت می گم)
بازم تولد دوسالگی سفیدبرفی کوچولوی ما مبارک"آیکون هزار تا بوس یا به قول پویان ماچ ماچون"
بازم برمی گردم شاید تونستم عکسها رو ببینم.

Arnica-Hamedani گفت...

مرسي عمو سيد ولي من آدرس وبلاگ شما رو ندارم تا بهتون سر بزنم

بهاره مامان باران گفت...

تولدت مبارک عروسکم ولی متاسفانه هیچ کدوم از عکسات باز نمیشه