Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

بستري شدن در بيمارستان سجاد


سه روز بعد از بدنيا اومدن من؛ مامان و ماماني و مامان رباب منو برداشتند بردند آزمايش غربالگري كه چشمتون روز بد نبينه . اونجا متوجه شدند كه من زردي دارم و زردي رو 14 بود. همونجا منو از درمانگاه طالقاني تو تجريش بردند بيمارستان پاستورنو تا دكتر اطفال من بياد و منو معاينه كنه. بعد از اينكه معاينه كرد گفت بايد هفتاد و دو ساعت تو دستگاه بخوابه اين بود كه منو معرفي كردند بيمارستان سجاد كه اجازه بدند مامانم هم با من بمونه آخ كه چه روزهاي سختي بود. شب اول پدري و مامان با هم موندن و چون اونجا تخت براشون نبود رو صندلي خوابيدن . چه خوابيدني تا صبح جفتشون بال بال زدند. صبح ماماني اومد بيمارستان كه سر بزنه پدري رو راهي خونه كردند كه بره يك خورده به خودش برسه. چون پدري از كار و زندگي افتاده بود و بايد ميرفت كارگاهش سر ميزد. شب دوم خاله ميترا پيش مامان موند و وقتي دكتر اومد اينقدر مامان غر زد كه دكتر مجبور شد كه منو تو دستگاهي كه هشت تا چراغ داشت كه اينجوري زودتر خوب ميشدم.روز سوم وقتي دكتر منو چك كرد گفت ميتونه مرخص شه. قند تو دل مامانم آب شد. و اما بگم از سرتق بازيهاي خودم كه روز اول تا منو گذاشتن تو دستگاه و چشمام رو بستن اينقدر جيغ كشيدم و دستم رو گرفتم روي ميله پليت و خودمو كشيدم به سمت بالا. خانم پرستار هاج و واج منو نگاه ميكرد. مامان رباب شب اول كه اومد اونجا با سرنگ به من شير و آب قند ميداد كه آب بدنم تو دستگاه تموم نشه . مامان و بابا هم از ترس اينكة يك وقت روكش چشم من كنار نره اصلا" اون شب رو نخوابيدن. شب دوم بابا علي اله و عمو مرداويج اومدن ديدنم كه ازم چند تا عكس هم انداختن. خلاصه زياد روزهاي خوبي نبود خيلي هاي اومدن ديدنم خيلي ها هم به مامان زنگ زدند. ولي بالاخره بعد از سه روز اومدم خونه . تا ده روز هم پي پي نكردم. بعد از ده روز كه رفتيم پيش دكتر برادران برام فنوباربيتال داد تا زرديم بهتر بشه. همون روز هم تو مطلب دكتر پي پي كردم كه دكتر به مامان گفت كه اينا مكونيوم كه دارم دفع ميكنم. خلاصه بعد از ده روز زندگي به روال عادي برگشت.

هیچ نظری موجود نیست: