Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

16 ماهگی

امان از دست مامان فراموشکار. خودم هم که اینقدر مشغله کاری دارم که چهار روزه یادم رفته شانزده ماهه شدم. الان دیگه نه تا دندون دارم.
. با تلفن که راحت صحبت میکنم .
هر چی میبینم صدو بیسست بار میپرسم: " این سیهههههههههههههههه؟" ( این چیه؟)
مامان و بابا رو میگم.
اگه مامان یا بابا یا هر کی هر چی بهم بده میگم " مسی" (مرسی)
وقتی با تلفن با کسی میخوام صحبت کنم میگم "کیه؟"
و خیلی جملات بامزه دیگه
در ضمن نمیدونم چرا فکر میکنم همه بچه ها از من کوچکترند. هی سعی میکنم دلشون رو بدست بیارم تمام اسباب بازیهامو بهشون میدم. دوست ندارم کسی گریه کنه. چون خودم هم بعدش گریه ام میگره. چند روزپیشا که زدم لب تاپ مامانی رو شفتالو کردم. مامانی بهم چشم غره رفت. منم خیلی بهم برخورد. هی تو چشماش نگاه کردم هی خندیدم که اون هم بهم لبخند بزنه ولی مامان خیلی عصبانی بود. آخه خیلی محکم لب تاپ مامان رو زدم زمین و مامان هم فکر کرد که شاید من تمام اطلاعاتش رو پرونده باشم. بخصوص روی عکسهای من خیلی حساسه. در ضمن جدیدا"وقتی حموم میرم سر مامان رو من میشورم.
ولی در هر حال مامان میگه که من خیلی بزرگ شدم و خیلی چیزا رو میفهمم. بنابراین حواسشو جمع میکنه که زیاد جلوی من عصبانی نشه، ناراحت نشه، حرفی نزنه که من یاد بگیرم.
آخه من دارم تمام کارهای بزرگترها رو تقلید میکنم.

۱ نظر:

لیلا مامان پویان گفت...

16ماهگیت مبارک عروسک خانوم
افرین به شما که اینقدر کارهای مهم بلدی و اونقدر بزرگ شدی که مامانو می بری حموم
می بوسمت عزیزم.