Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

10 مهر- مهمونی مامان

دیروز دوستهای مامان ناهار اومدن خونمون. وای از دست این دوستای مامان که یکی از یکی شیطون ترند. من اولش که همه اومدن خواب بودم . آخه از صبح هی بازی کردم و چون مامان همش حواسش به آشپزی بود اصلا" به من نرسید و من ناامیدانه مجبور شدم بخوابم. ولی وقتی از خواب بیدار شدم تمام دوستای مامان اومده بودند که برای من هم یک عالمه اسباب بازی آورده بودند دو تا عروسک و یک گوسفند چاقه کوپولو ولی من ازش میترسیدم آخه چشماش یک جوری بود که منو میترسوند . همه سعی کردند که من با گوسفنده آشتی بدن که باهم بازی کنیم ولی من از خر شیطون پایین نیومدم که نیومدم ولی وقتی همه بی خیال شدن کم کم خودم با گوسی جون دوست شدم و با زنگوله اش هی بازی میکردم. اونجا دوباره کلی شیرین کاری کردم که همه قربون صدقم میرفتند. یک عالمه هم رقصیدم با همه. شب دیگه بیهوش شدم چون مامان که داشت سریال 24 رو میدید مجبور شد وسط سریال بلند شه و منو ببره تو اتاقم بخوابونه ولی تا مامان بلند شد که به سمت اتاقم بره تو همین فاصله کوتاه خوابم برد و دیگه چیزی نفهمیدم.

هیچ نظری موجود نیست: