Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

مار ماهي!



لبخند رو كه داريد .. ته دلم قند آب ميكردند.

چند وقت پيشا عمو سعيد زنگ زد به پدري كه اگه برنامه اي نداريد بيايد بريم استخر. با اينكه مامان از سره كار اومده بود و خيلي هم خسته بود ولي بخاطر من و پدري قبول كرد كه بريم اونجا. من كه كلي كيفور شده بودم با يك لبخند رضايت مندانه به مامان نگاه ميكردم مامان هم نامردي نكرد و يك عكس ازم گرفت كه بعدا" ازم مدرك داشته باشه كه از بچگيم بدجنس بودم. طفلي مامان كه تو آب نيومد ولي من و پدري خودكشي كرديم اينقدر كه آب بازي كرديم. بنده رو كه با مايو جديدم ميبينيد. البته بگم اين مايوم بهم گشاد بود چون مايو سبزم رو خونه ماماني جا گذاشته بودم. مامان مجبور شد اين يكي رو تنم كنه كه بهم يك ذره گشاد بود.
منم كه مثله مارماهي تو آب بالا و پايين ميرفتم ولي اگه پدري ولم ميكرد ميترسيدم و گريه ميكردم. تا موقعي كه پدري بغلم ميكرد كلي كيف ميكردم. خلاصه اون شب اينقدر خسته و كوفته بودم كه تا صبح يك سره خوابيدم. خوش به حال مامان كه تونست اون هم اون شب راحت بخوابه!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ای شیطون! از حالا مامانت رو سر کار گذاشتی دیگه!

گلناز گفت...

سلام. وای چه دختر ملوسکی. من بازم دلم بچه خواست که!
خوشحالم که اینجا رو دیدم . به امید دیدار

لیلا مامان پویان گفت...

ای جان مایوشو ببین
ای آرنیکای شیطون مامان چه لحظه ای رو ثبت کرده
شیطنت از چشم سیات می ریزه وروجک