Lilypie Second Birthday tickers

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

مریضی من و تولد مامان

از چهارشنبه پیش به شدت مریض شدم. شب پنجشنبه با سرفه های خشک شروع شد و فردا صبحش هم با تب. مامان منو برد خونه مامانی و از مامانی خواست که حسابی منو کنترل کنه که وضعیتم وخیم بود سریعا"منو به دکتر برسونن. من حالم اصلا" خوب نبود وقتی مامان از سرکار برگشت من حالم بدتر شده بود. ولی چون چهارشنبه تعطیل بود دکتر خودم رفته بود مسافرت. عصر که پدری دید حالم خیلی وخیمه به موبایل دکتر زنگ زد که اونم گفت فورا" یک جایی ببرید ببینید تشخیص چیه و بعد به من اطلاع بدید. که متاسفانه اونروز یک دکتری رفتم که تشخیص نداد من گلوم چرک کرده. و متاسفانه تا روز شنبه فقط با تایلانول منو نگه داشتند. شنبه دیگه خیلی حالم بدتر شد به طوری که مامان از کارش مرخصی گرفت و اومد پیش من و با پدری عصر رفتیم دکتر که برام چرک خشک کن نوشت . و همون روز اولین آمپول زندگیم رو خوردم که نصف یک دگزامتازون بود تا صدام باز بشه. ولی خیی این چند روز بد بود. دیشب تولد مامانی بود که پدری اومد دنبال ما خونه مامانی و به مامان گفت که بریم یک رستوران شام بخوریم و بعد بریم خونه. مامان که حال منو بد می دید موافقت نکرد ولی پدری به زور ما رو برد رستوران سنتی باربد تو سئول . اولش منو مامان و پدری یک چند دقیقه نشستیم ولی بعد مامان رباب و بابا علی اله و عمه ما اومدند مامان چشماش چهارتا شده بود که بعد کاشف به عمل اومد که پدری میخواسته تولد مامان رو سورپرایز کنه کم کم عمه ممر و عمو مانی اینا هم اومدند و کلی خوش گذشت . موزیک زنده هم اونجا برای مامان تولد مبارک خوندند. و مامان هم اونجا کیک فوت کرد. خلاصه با اینکه من اصلا" حالم خوب نبود و مامان هم بسیار نگران حال من بود ولی کلا" خیلی خوش گذشت.

هیچ نظری موجود نیست: